به گزارش پایگاه خبری تحلیلی کهگیلویه، صبح زاگرس ،مازیار پرتو یکی از غول های فیلمبرداری سینمای ایران، دایی ویشکا آسایش است اما نسبت نزدیک با چنین آدم تاثیرگذاری هم باعث نشده بود که سینما و بازیگری برایش جدی باشد؛ نه تنها جدی نبود که اصلا به آن فکر هم نمی کرد. حتی وقتی برای سریال «امام علی (ع)» انتخاب شد هم اهمیت نمی داد که قدم در چه وادی سختی گذاشته است. آسایش با همین حال و احوال وارد دنیای بازیگری شد. با نقش «قطام» خوش درخشید و میخش را محکم کوبید. در ادامه انتخاب های متنوعی داشت و ثابت کرد موفقیت قطام اتفاقی نبوده.
خانم آسایش حالا یک سیمرغ بلورین و چندین نامزدی سیمرغ را در کارنامه اش دارد؛ کارنامه ای که می توان تمام قد از آن دفاع کرد و کلی نقش خوب و به یادماندنی در آن یافت. خودش برای اولین نقش آفرینی اش احترام ویژه ای قائل است و حساب آن را از بقیه جدا می کند. مناسبت این گفتگو اکران «نهنگ عنبر 2»، موفقیت «خوب، بد، جلف»، پایان سریال «دیوار به دیوار» و بازپخش سریال های «امام علی (ع)» و «پرده نشین» است.
پیمان قاسم خانی شخصیت تهیه کننده «خوب، بد، جلف» را برای شما نوشته بود؟
- وقتی پیمان به من زنگ زد گفت می خواهم باشی و من هم با توجه به اعتمادی که به کارش و سبک کمدی اش داشتم قبول کردم.
ایراد اصلی کاراکتری که شما بازی می کردید این بود که یهو وسط کار نیست می شود و دوباره در یک سوم آخر کار سر و کله اش پیدا می شود.
- من هم بعد از خواندن سناریو این ایراد را به پیمان گفتم اما به هر حال همه جوره اعتماد کرده بودم و زیاد سخت نگرفتم و همه انرژی ام را گذاشتم تا نقشی را که نوشته شده به بهترین شکل ممکن بازی کنم. کلا من وقتی نقشی را قبول می کنم همه انرژی ام را می گذارم، حتی اگر یک سکانس باشد.
مثل کار مانی حقیقی؟
- دقیقا در همان تک سکانس 50 کیلو آلبالو به اندازه یک نقش یک، انرژی گذاشتم. البته این را هم بگویم برای هر کسی تک سکانس بازی نمی کنم.
کمی هم درباره «دیوار به دیوار» صحبت کنیم. این سریال فیلمنامه آماده ای نداشت و به مرور نوشته می شد. با این شیوه چطور با شخصیت خاور روبرو شدید؟
- ابتدا فیلمنامه نداشتیم و شخصیت ها پرداخته نشده بودند و کاراکترها به مرور شکل گرفتند. این اولین بار بود که با چنین مدلی با یک کار مواجه می شدم. البته بقیه بازیگرها بیشتر درباره نقش های شان می دانستند. من یک ماه دیرتر به گروه ملحق شدم؛ برای خود کاراکتر و رفتارش اتود می زدم تا به نقش برسم.
طولانی بودن قسمت ها باعث نشد به جایی برسید که فکر کنید کارهای خاور تکراری شده؟
- چرا، ولی باید مراقب می بودم که تکرار نشود. مدام بعضی از ویژگی های رفتاری خاور را کم و زیاد می کردم. حتی نویسنده اصرار داشت من با مشیری وارد فضای عشق و عاشقی شوم اما گفتم نه، خاور به این زودی ها نباید رام شود.
امیر مهدی ژوله بازیگر مقابل شما بود؛ کسی که به تازگی وارد دنیای بازیگری شده. بازی مقابل او چطور بود؟
- من طنز ژوله را خیلی دوست دارم. رابطه خاور و زامیاد هم خیلی خوب در آمد. ما دو نفر تمرین های زیادی با هم داشتیم و سعی می کردیم رابطه خواهر و برادری باورپذیر باشد و حس موجود بین آنها منتقل شود. نکته مهم دیگر این که من همیشه به کارگردان اعتماد می کنم و به انتخبا هایش احترام می گذارم. از طرفی اصولا در برابر هیچ چیز و هیچ کس گارد نمی گیرم. این نکته ای است که در تئاتر از همایون غنی زاده یاد گرفته ام: از هر چیزی در مقابلم ایستاده است، برای بهتر شدن کارم استفاده کنم.
اسم غنی زاده آمد و از تئاتر گفتید، اگر موافقید نقبی به تجربه تان روی صحنه بزنیم. یادآوری همکاری تان با غنی زاده و این که پذیرفتید تئاتر بازی کنید، شنیدنی است.
- من تئاتر بازی نکرده بودم، چون اصلا تئاترهای مان را دوست نداشتم و حتی خیلی کم تئاتر می دیدم تا این که «کالیکگولا»ی همایون غنی زاده را دیدم. از شگفتی دهانم باز ماند و گفتم پس در ایران هم تئاترهایی در سبکی که دوست دارم اجرا می شود. یک سال بعد از آن رامبد جوان زنگ زد و گفت کارگردان «کالیگولا» می خواهد تئاتر جدیدی را کارگردانی کند، می آیی بازی کنی و من قبول کردم. یک ماه هم تئاتر «سه کلفت» را تمرین کردیم اما نشد. به هر حال من شیفته کار کردن با همایون غنی زاده شدم و پس از آن ماهی یک بار با او تماس می گرفتم که نمی خواهید تئاتر کار کنید؟
و نتیجه این همکاری «ملکه زیبایی لی نین» و «می سی سی پی نشسته می میرد» شد که دومی سال پیش روی صحنه رفت و اتفاقا برای هر دو هم تحسین شدید و جالب آن که بار دیگر با کاراکتر آناستازیا در «می سی سی پی...» نقش «فم فتال» را تجربه کردید. اغواگری آناستازیا چطور شکل گرفت که مشابه نقش های دیگرتان نباشد؟
- من فقط حرف کارگردان را گوش می دهم. بازیگر اگر تمام و کمال خودش را دست کارگردان بسپارد و باور داشته باشد آنچه کارگردان می خواهد، درست است و نخواهد فکر خودش را غالب کند، نتیجه می گیرد، چه در زندگی عادی و چه موقع بازی نباید برای خنداندن، گریاندن، جذاب بودن و ... زور اضافی زد. این احساسات باید از درون آدم بجوشد.
همان طور که نقش مشابه در کارنامه تان پیدا نمی شود، در نقش های فم فتال هم تفاوت ها محسوس است. این فاصله گذاری ها را خوب انجام می دهید؛ یعنی در عین تشابه، تفاوت های زیادی با هم دارند.
- به نظرم در این زمینه داود میرباقری من را بهتر از هر کسی شناخته بود، چون نقش هایی که در این سبک داشتم، بیشتر ساخته ذهن او بود. قطام و روشنک و جریره در «مختارنامه». طبعا خودم با دقت انتخاب می کنم، برای نقش ها تلاش می کنم و همان طور که گفتم به کارگردان ها اعتماد دارم.
وقتی کارنامه کاری شما را بررسی می کنیم به سه نقطه عطف می رسیم: «امام علی (ع)»، «نردبام آسمان» و «ورود آقایان ممنوع» که آخری نگاه ها را به بازی شما جدی تر کرد. حتما یادآوری پذیرش یک نقش کمدی برای خواننده ها جالب است؛ این اتفاق چطور رقم خورد؟
- مشغول بازی در سریال «نردبام آسمان» بودم که محسن بابایی، طراح گریم سریال گفت چرا تا به حال نقش کمدی بازی نکرده ای؟ هیچ وقت بهش فکر کرده ای؟ گفتم تا حالا چنین پیشنهادی نشده اما کلا سر «ورود آقایان ممنوع»، این قدر همه چیز سریع اتفاق افتاد که تا بخواهم تصمیم بگیرم که این کار را بازی کنم یا نه، به آخر فیلمبرداری رسیده بودیم. (می خندد)
وقتی نقش خانم دارابی پیشنهاد شد، چه واکنشی داشتید؟
- فیلم «زنان ونوسی، مردان مریخی» کاظم راست گفتار، آخرین فیلمی بود که من در آن به عنوان طراح صحنه حضور داشتم. روز اول وقتی بهاره رهنما من را دید گفت پیمان قاسم خانی و رامبد جوان در به در دنبال تو می گردند و فکر می کرده اند تو از ایران رفته ای. همان موقع به قاسم خانی زنگ زد و گفت الان ویشکا پیش من است. از من خواستند که فردا به دفترشان بروم. رفتم دفتر خانم حکمت و گفتند همان شب فیلمنامه را بخوانم و اگر خوشم آمد فردای آن روز قرارداد ببندم.
نکته مهم فیلمنامه های پیمان قاسم خانی این است که وقتی متن را می خوانی هم می خندی.
- دقیقا! وقتی آن را می خواندم قهقهه می زدم.
از این که برای نقش خانم دارابی مجبور بودید چنین گریم عجیبی داشته باشید، نترسیدید؟
- نه، یک جور حس کنجکاوی و خونسردی سراغم آمده بود که اصلا نترسیدم.
دیگر به جایی رسیده بودید که همه را می شناختید و شراط تان مثل زمان ساخت سریال امام علی (ع) نبود.
- اگر بگویم باز هم به غیر از رامبد کسی را نمی شناختم، باور می کنید؟ من حتی رضا عطاران را هم نمی شناختم. رامبد جوان به من می گفت تو از کره مریخ آمدی. (با خنده)
خانم دارابی نهایی چقدر به تصویر ذهنی پیمان قاسم خانی و رامبد جوان نزدیک بود؟
- بهاره رهنما سال ها پیش از ساخت «ورود آقایان ممنوع» به من گفته بود که پیمان قاسم خانی همیشه می گوید ویشکا آسایش بازیگر مورد علاقه من است. حتی خودشان می گفتند زمانی که شخصیت خانم دارابی را می نوشتند فقط به من فکر می کردند.
نمونه دارابی را در دنیای واقعی دیده بودید؟
- خودم در زندگی نمونه واقعی خانم دارابی را دیده بودم. در بچگی مدرسه فرانسوی ها می رفتم، مادران روحانی و راهبه های ارمنی معلم های ما بودند. یکی از این راهبه ها به شدت سختگیر بود و همیشه یک چوب در دستش داشت. یک نمونه واقعی دیگر هم داشتیم، مدیر مدرسه ای که مادرم در آن کار می کرد، بسیار سختگیر بود. خشکی و سردی رفتار و صاف راه رفتن را از او یاد گرفتم.
در صحنه های کمدی می توانستید خودتان را کنترل کنید؟ خنده اجازه بازی می داد؟
- من خیلی روی خودم کنترل دارم اما در آن صحنه ای که در دفتر با رضا عطاران سر قد دعوا می کردیم، واقعا نتوانستم خودم را کنترل کنم و از خنده منفجر شدم. البته بعد از شناخت رضا عطاران دیگر متوجه شده بودم که با چه اعجوبه ای در طنز سروکار دارم.
بده بستان میان شما و رضا عطاران هنوز جذاب و از برگ های برنده فیلم است؛ اینها چطور شکل گرفت؟
- رضا عطاران تمام چیزهایی را که در خودش داشت به فیلم آورده بود. رامبد هم من را راهنمایی می کرد و وقتی جلوی دوربین قرار می گرفتیم رضا عطاران حتی طوری بازی می کرد که به من کمک شود تا دارابی را درست تر شکل دهم.
تا مدت ها پس از بازی در امام علی (ع) همه شما را قطام می دیدند اما از یک جایی به بعد شدید خانم دارابی؛ حس خوبی بود یا بد؟
- برای خودم خیلی خوشایند بود که بالاخره از قطام راحت شدم چون همیشه در هر شرایطی از من درباره قطام می پرسیدند و همه فکر می کردند من باید یک زن گنده سبزه عرب باشم. (خنده)
این که سعی می کردید از زیر سایه قطام در بیاید برای این بود که احساس می کردید توانایی های دیگری دارید که نادیده گرفته می شود؟
- دقیقا! اصلا برای همین از یک جایی به بعد دیگر نمی خواستم بازی کنم برای این که احساس می کردم هر نقشی پیشنهاد می شود به نوعی قطام است. زن فم فتال، قطام مدرن و ... که همه یک شکل و یک جور بودند. من اگر در دورانی که پیشنهادهای یک شکل زیادی داشتم، کار می کردم، الان این نقاط عطف در کارنامه ام نبود.
حیف است در این گفتگو به دیگر نقش خوب کارنامه شما یعنی سریال «پرده نشین» اشاره نکنیم. بعد از بازی در نقش های کمدی با نقش زنی که چند سال از خودتان بزرگ تر است، یک دختر بزرگ و داماد دارد و کاملا جدی و بی انعطاف است به تلویزیون برگشتید. این چرخش ناگهانی از همان حس کنجکاوی و جاه طلبی می آید؟ یا بی خیالی و شیطنت؟
- سر «پرده نشین» ترکیبی از این احساسات مختلف در وجود من بود؛ یعنی دوست داشتم کاری را که تا به حال انجام نداده ام، تجربه کنم اما وقتی چنین کاری پیشنهاد می شود، برایش منطق پیدا می کنم؛ مثلا برایم جذاب بود که نقش زنی را بازی کنم که چند سال از خودم بزرگ تر است. مخصوصا اگر به کارگردان کار اطمینان داشته باشم و بدانم که می داند چه کار می خواهد بکند. بهروز شعیبی هم برای من دقیقا همین طور بود و روز اولی که به دفترش رفتم، گفتم که می خواهم حتما با این آدم کار کنم چون بر کارش تسلط دارد و اطمینان کردم.
چطور به نقش رسیدید؟ تعامل با بهروز شعیبی چگونه شکل گرفت؟
- ما برای «پرده نشین» خیلی تمرین می کردیم. معمولا بعد از دو هفته تمرین برای من بازیگر کاملا محرز می شود که این نقش چیست و کجای سریال قرار دارد. اگر قرار است فم فتال باشد، اندازه آن چقدر است؟ می تواند خشم داشته باشد؟ اوج و فرودش چیست. همه اینها را باید در دو هفته پیدا کنی و در ذهنت داشته باشی. اتفاقا خیلی با آن نقش احساس نزدیکی کردم چون خاله من که در انگلیس زندگی می کند، خیلی شبیه این شخصیت است.
و برسیم به یکی دیگر از شاه قنش های شما یعنی سریال «امام علی (ع)» که بار دیگر روی آنتن رفته، هیچ وقت پیش آمده بنشینید و تکرارش را ببینید؟
- باورتان می شود من هیچ وقت امام علی (ع) را کامل ندیده ام، چون موقع پخشش ایران نبودم.
خب چرا DVD آن را نمی خرید؟
- DVD آن را دارم اما فرصت دیدنش پیش نمی آید. «امام علی (ع)» هم سریالی نیست که بشود با بچه تماشا کرد، بچه حوصله اش نمی کشه.
همه تصور می کنند بازیگری که با یک نقش به شدت مورد توجه قرار می گیرد حتما تمام پلان هایش را هم حفظ است.
- تنها چیزهایی که از امام علی (ع) حفظم، لحظات و خاطرات نابی است که سر فیلمبرداری داشتیم. دو قسمت اول را از تلویزیون دیدم و بعد از ایران رفتم. مادرم زنگ می زدم و برایم تعریف می کرد.
حدود 25 سال از زمان تولید امام علی (ع) می گذرد. اگر دوباره به همان زمان برگردید، باز هم تصمیم می گیرید بعد از بازی در این سریال مهم به انگلیس بروید و مدت ها از بازیگری دور بمانید؟
- صددرصد دوباره همان کار را انجام می دادم و می رفتم. درس خواندم در انگلستان بهترین تجربه زندگی ام بود و با تمام سختی هایش من را ساخت. آنجا کلی تجربه به دست آوردم که بابت همین کلی به خاله و شوهر خاله ام که در آن مدت پیش آنها زندگی کردم، مدیون هستم.
قرار بود در چه رشته ای ادامه تحصیل دهید؟
- من تجربی خوانده بودم. درسم هم خیلی خوب بود اما عاشق نقاشی و صنایع دستی بودم و فکر می کردم به گرافیک علاقه دارم.
حتی رشته دایی تان هم باعث نشده بروید سراغ سینما؟
- اصلا. او هم اصرار داشت ما درس بخوانیم و دکتر و مهندس شویم.
پس جذابیت سینما وسوسه تان نمی کرد؟
- نه، من با این که به خاطر دایی مازیار پرتو خیلی در جریان اتفاق های سینما بودم اما وسوسه نمی شدم. حتی فقط یکی و دوتا فیلم را در سینما دیدم مثل «هامون»، «مدرسه موش ها» و ... در خانه ما بیشتر موسیقی اهمیت داشت.
خواهرتان چطور؟
- او یک سال از من بالاتر بود اما خیلی بیشتر درس می خواند. کلا علایقش فرق می کرد. من در ریاضی و فیزیک خوب بودم و او در ادبیات و علوم و ...
عجیب است که دایی تان هیچ وقت تمایلی در شما ایجاد نکرده بود که سراغ سینما بروید.
- محمدرضا شریفی نیا شش ماه به دایی من اصرار می کرده که یک بار دختر خواهرت را بیاور برای تست، می گفت امکان ندارد.
شریفی نیا خواهرتان را هم دیده بود؟
- خب، من خیلی شیطان تر بودم. مدام بدو بدو می کردم. پیانو می زدم و خواهرم کلا آدم خجالتی و ساکت تری بود.
علاقه و گرایش به موسیقی به خاطر مادرتان بود؟
- ما از بچگی با موسیقی بزرگ شدیم. مادرم مربی مهد کودک بود. در گروه کر بابک بیات هم حضور داشت و در تالار وحدت بارها اجرا کرده بود. حتی وقتی آمد نمایش می سی سی پی را دید، گفت آنجا که در نقطه شروع ایستاده بودی، همانجا بود که من می ایستادم و می خواندم.
وقتی بازیگر شدید، نگاه ها در خانواده تان عوض شد دیگر؟
- بله. وقتی امام علی (ع) را بازی کردم و سریال گل کرد، تازه همه گفتند ویشکا معلوم بود که یک استعدادی دارد.
زمانی که رفتید انگلیس، تغییر رشته دادید یا از همین جا می دانستید که می خواهید در رشته هنر ادامه تحصیل دهید؟
- می خواستم گرافیک بخوانم. خاله من رفته بود آنجا تحقیق کرده بود که کدام دانشگاه بهتر است. نمونه کارهایی فرستادم و دانشگاه من را قبول کرد.
پس در دوره دبیرستان بود که علاقه تان به هنر مشخص شد.
- بله، می رفتم کلاس آقای مانی بنگر. قبل از این که از ایران بروم، می خواستم در کنکور هنر شرکت کنم. رشته تجربی خوانده بودم اما واقعا آن را دوست نداشتم. حتی مجبور شدم شیمی را با تک ماده پاس کنم. برای همین می خواستم کنکور هنر بدهم.
گفتید سر ضبط سریال امام علی (ع) مدام منتظر آمدن ویزا بودید؛ این طوری تمرکز داشتید کار را درست انجام دهید؟
- بله، تمرکزم خیلی خوب بود. وقتی می رفتم جلوی دوربین دنیای اطرافم را خاموش می کردم. منتها دو سه هفته آخر آن قدر از بازیگری خوشم آمده بود که وسوسه شده بودم نروم، بمانم و بازیگر شوم.
وقتی قرار شد سریال امام علی (ع) را بازی کنید، بازیگرها را اصلا نمی شناختید؟
- نه اصلا، آقای میرباقری همیشه می گفت ویشکا آمد جلوی این همه آدم قدر ایستاد اما اصلا نمی دانست اینها قدر هستند. فقط بازی اش را می کرد. شاید همین حس کمک می کرد که نترسم و مثلا بایستم جلوی پرویز پرستویی دیالوگ بگویم. اصلا نمی دانستم پرستویی یا داریوش ارجمند چه کسانی هستند. وقتی داشتم پشیمان می شدم که نروم خارج و همین جا بمانم، همین دوستان عزیز نصیحتم کردند که این کار را نکن، برو درست را بخوان و با دست پر برگرد.
سر صحنه هوای تان را داشتند؟
- بله، خیلی به من لطف داشتند.
به خاطر دایی؟
- دایی ام که سر صحنه از همه بیشتر خشن و جدی بود. مدام می گفت خانم آسایش بیایید این ورتر، خانم آسایش بنشینید و ... دایی که من از سر و کولش بالا می رفتم، موقع کار برایم کاملا متفاوت شده بود.
توی ذوق تان نخورد؟
- نه اصلا. خیلی ازش می ترسیدم. من در عین حال که با داییم کشتی می گرفتم، خیلی هم حساب می بردم.
هیچ وقت هم راجع به کار، اطلاعاتی در اختیارتان نگذاشت؟
- اصلا. نمی خواست بگوید حالا که فامیل من آمده باید همه چیز تغییر کند. فکرش این بود حالا که آمده ای و بازیگر شده ای باید خودت تا تهش بروی و روی پای خودت باشی. روز اول گفت ببین این کار شوخی نیست. باید آنجا به حرف همه گوش بدهی. صبح زود بیدار شوی، تا ساعتی که می گویند کار کنی، لوس بازی در نمی آوری و ...
بعد از این که از ایران رفتید، پیگیر بودید که نقش تان چقدر مورد توجه قرار گرفته؟
- نه، اطلاع نداشتم. یک بار مادرم نامه فرستاد که ویشکا معروف شده ای. تازه آنجا به دوست هایم گفتم بچه ها من توی ایران معروف شده ام.
وقتی آمدی ایران مردم شما را می شناختند؟
- نه اصلا. تشخیص نمی دادند که قطام منم. چون صدایم هم دوبله شده بود. کارت شناسایی ام را که می دیدند می گفتند تو همان قطامی؟ چرا این شکلی هستی؟ تصورشان این بود که من یک آدم سبزه چهار شانه هستم.
این تیم بعد از امام علی (ع)، «آدم برفی» را کار کردند، پیشنهاد بازی به شما ندادند؟
- آن موقع نبودم و اصلا میرباقری نمی خواست من فیلم بازی کنم.
حتی در فیلم خودش؟
- بله، می خواست قطام بکر باقی بماند.
وقتی به ایران برگشتید بلافاصله ساحره را بازی کردید؟
- بله، دقیقا. انگلیس که بودم آقای میرباقری با من تماس گرفت و گفت که نقشت خیلی دیده شده، خواهش می کنم اگر کسی برای نقشی تماس گرفت، اصلا قبول نکن. گفتم من وقت نمی کنم کاری انجام دهم. یک ماه هستم و بعد از آن می روم درس بخوانم. وقتی درسم تمام شد و برگشتم گفت من یک فیلمنامه دارم بیا با هم کار کنیم. برای من هم راحت تر بود با کسی که می شناختم کار کنم.
موقع ساخت «ساحره» دوباره همان خامی وجود داشت؟
- بله. یادم می آید وقتی فیلمنامه را خواندم دلم می خواست فقط نقش عروسک را بازی کنم اما آقای میرباقری گفت نه تو نمی توانی. ما باید برای این نقش برویم در کشورهای یوگسلاوی و دخترهایی را که حرکات موزون بلد هستند بیاورم. گفتم به خدا من می توانم. بعد حرکات مورد نظر برای نقش عروسک را آن قدر تمرین کردم که آقای میرباقری متقاعد شدند که من می توانم این نقش را بازی کنم.
داستان عروسک پشت پرده را خوانده بودید؟
- نه.
یعنی کلا هیچ تلاشی نمی کردید؟
- الان که دارم فکر می کنم، می بینم حق با شماست. تا یک دوره ای واقعا جدی نمی گرفتم.
آنجا طراحی صحنه و لباس خواندید و می دانستید قرار است در حوزه سینما و تلویزیون کار کنید اما باز هم برای تان جدی نشده بود؟
- نه اصلا. کلا وقتی رفتم لندن و درسم را شروع کردم، بازیگری را فراموش کردم.
اگر بخواهید به سریال هایی که تا به حال کار کرده اید نمره بدهید، چطور نمره می گیرید؟
- هیچ چیزی جای قطام را برای من نمی گیرد، چون اولین کارم بوده و یک نوع ابهت و درس برایم دارد. برای همین نمی توانم آن را با بقیه کارهایم مقایسه کنم. در فیلم هایم «دارابی» بهترین است.
خاطراتی خواندنی از سریال «امام علی (ع)»
فیدبک نمی گرفتید؟
- چرا، خیلی زیاد. کات که می دادند سرم می چرخید و به8 صورت همه نگاه می کردم. تاییدیه همه را که می گرفتم، خیالم راحت می شد.
یادتان می آید کدام سکانس بود که خیلی میرباقری با شما وارد چالش شد تا درست دربیاید؟
- در سکانسی که با شمشیر نخ ها را پاره می کنم. پرسید: «تا حالا شمشیر دستت گرفتی؟» گفتم: «نه». گفت: «این شمشیر را بگیر، بیا جلو طوری به نخ ها بزن که یکی دوتا از آنها پاره شود.» شمشیر را که زدم، ردیف همه نخ ها پاره شد و ریخت! وقتی همه را پاره کردم، آقای میرباقری خندید و گفت: «لازم نبود همه پرده را پاره کنی.»
سوارکاری هم داشتید؟
- برای سریال «امام علی (ع)» نه اما برای «مسافر ری» باید یاد می گرفتم. آقای میرباقری اصلا کوتاه نمی آید. روز قرارداد گفت: «آهان یادم رفت این را بگویم. یک صحنه هست که می دوی می پری روی اسب و به تاخت می روی.» گفتم: «آقای میرباقری من تا حالا سوار اسب نشده ام.» گفت: «خب برو یاد بگیر.» من هم رفتم و سوارکاری یاد گرفتم. در یکی از صحنه ها از وسط آتش دویدم و پریدم روی اسب و تاخت رفتم.
این صحنه در سریال بود؟
- بعید می دانم. اگر هم بود، کامل نشانش ندادند.
وقتی برای کار دوم قرارداد بستید، راجع به پول هم حرف زدید؟
- نه اصلا. خودشان می نوشتند، من امضا می کردم. با آقای میرباقری همیشه این طوری بودم.
چرا آسایش کار طراحی صحنه و لباس که درسش را خوانده بود ادامه نداد
«معصومیت از دست رفته» یک کار تاریخی بود و طبیعتا باید برای تسلط بر طراحی صحنه مطالعه زیادی درباره آن برهه تاریخی می داشتید، مطالعه کردید یا تحقیقات اولیه توسط خود میرفخرایی انجام می شد؟
- همه تحقیقات را انجام می دادم. آقای میرفخرایی روی کل بخش هنری کار نظارت می کردند. تا قبل از «معصومیت از دست رفته»، مقوله «مدیر هنری» زیاد رایج نبود و اولین بار بود که تجربه می شد. بعد از آن طراحی صحنه «مختارنامه» را هم پیشنهاد دادند اما دیگر نرفتم، چون قرار بود «معصومیت از دست رفته» ظرف دو ماه تمام شود اما شش ماه طول کشید. به شوخی گفتم می گویید «مختارنامه» دو ساله تمام می شود، حتما شش سال زمان می برد. ضمن این که دوباره قرار بود همان دوره تاریخی را کار کنیم و دیگر برایم جذابیتی نداشت که بخواهم همان را ادامه دهم.
از بزرگ بودن پروژه نمی ترسیدید؟
- نه، دلیل نپذیرفتن، زمانبر بودن پروژه بود نه حجم آن.
پشیمان نیستید که قبول نکردید؟
- اصلا پشیمان نیستم. وقتی کاری را قبول می کنم، بخشی از آن تفریح و هیجانی است که برایم می آورد، بخش دیگر تجربه است اما بخش مهمی هم هست به اسم مسئولیت. در «معصومیت از دست رفته» مسئولیت سنگینی داشتم و واقعا تحت فشار بودم. همسرم هم از آدم هایی نیست که اعتراض یا دعوال کند. تنها باری که مخالفتش را نشان داد، به خاطر این بود که یک روز من از صبح رفتم قلعه حسن خان. فیلمبرداری داشتیم و کار طول کشید و صبح فردا ساعت هفت به خانه رسیدم. فقط گفت: «تو هم با این کارت». همین خیلی فشار رویم بود و از این که طراحی صحنه «مختارنامه» را قبول نکردم پشیمان نیستم.
روایت آسایش درباره سال های دور از بازیگری
شیوه کارگردانی محمد حسین لطیفی در ساخت یک اثر تاریخی با داوود میرباقری متفاوت است؛ شما این تفاوت را حس کردید؟
- بله، خیلی، چون هر قدر که داوود میرباقری روی دیالوگ ها تاکید داشت و معتقد بود حتما تاریخی صحبت کنیم، محمد حسین لطیفی از ما می خواست رئال و امروزی صحبت کنیم. کلا سبک کارشان با هم خیلی تفاوت داشت و دو دنیای مختلف بود./همشهری جوان
انتهای پیام/
دیدگاه شما