به گزارش پایگاه خبری تحلیلی کهگیلویه، پایگاه تحلیل و اطلاع رسانی صبح زاگرس داود نماینده از جمله گویندگانی است که صدایش جذابیت و گیرایی خاصی دارد، اما صدای این دوبلور پیشکسوت بیش از هر چیز ما را به یاد طبیعت میاندازد. دوبله مستندهایی چون "حس برتر "،" شاهد عینی "، "مهاجران " و بسیاری دیگر از آثار مستند اجتماعی و زیستمحیطی را برعهدهگرفته است. او میگوید شناسنامه کاری و حفظ آن برایش بسیار اهمیت دارد و شناسنامه کاریش گویندگی در عرصه مستند است. نماینده را میتوان اولین مجری بعد از انقلاب اسلامی دانست که در مقابل دوربین رفت و به اجرای برنامه پرداخت. با او دریکی از آخرین روزهای بهار به گفتوگو نشستیم که ماحصل آن را در زیر میخوانید:
برای اولین بار چه اتفاقی افتاد که حس کردید صدای خوبی دارد و به کار دوبله علاقهمند هستید؟
اولین بار یک معلم زبان انگلیسی در دوره دبیرستان متوجه استعدادم شد. من سر کلاس زبان ترجمه یکی از اشعار شکسپیر را خواندم که دیدم آن معلم عزیز دستی به سر من کشید و گفت آفرین. بعد هم گفت تو همان صدایی هستی که باید جلو بروی. جلو برو و نایست. این کلامش همیشه در ذهن من ماند. البته آن موقع نمیدانستم که مفهوم آن جمله چیست و بعدها متوجهش شدم. بههرحال ایشان مرا به دفتر برد و به ناظم مدرسه گفت که داود نماینده را به مسابقه دکلمه و فن بیان بفرستید. این اتفاق افتاد و من به مسابقه دکلمه و فن بیان رفتم که خانم آذر پژوهش و آقای مانی داور آن مسابقه بودند. در آن مسابقه به همه قصیده "زندگی جنگ است جانا بهر جنگ آماده شو / نیست هنگام تأمل بیدرنگ آماده شو "از ملکالشعرای بهار را داده بودند که دکلمه کنند اما من آن شعر را نداشتم. همه نفرات یکی پس از دیگری روی صحنه میرفتند و این شعر را دکلمه میکردند که درنهایت نوبت به من رسید. من بهعنوان آخرین نفر روی سن رفتم و به خانم پژوهش و آقای مانی گفتم که این شعر را به من ندادهاند. ایشان گفتند که اگر شعر دیگری آماده داری آن را بخوان. من یک شعری از آقای مهدی سهیلی بانام "طلاق " در خاطرم بود که ایشان آن شعر را در یک مشاعره جذاب رادیویی خوانده بود. شعر "طلاق " را شروع به خواندن کردم و بعد از مدتی به خودم آمدم و دیدم که 3 صفحه دکلمه خوانی کردهام. اشک هم بر چشمانم جاریشده بود. خانم پژوهش و آقای مانی هم از پشت میزشان پا شدند و مرا بغل کردند. من در آن مسابقه اول شدم و آنجا برای اولین بار بود که خودم را باور کردم. آن موقع یک سری مسابقات استانی در رشتههای مختلفی همچون تئاتر، نویسندگی، بازیگری، نوازندگی، دکلمه فن بیان، روزنامهنگاری، نقاشی و خط برگزار میشد و درنهایت نفرات برگزیده این مسابقات برای نزدیک شدن افکارشان، به یک اردو میفرستادند تا رابطه میان هنرهای مختلف را پیدا کنند. من به آن اردو رفتم و همان اردو باعث ایجاد بینش جدیدی در من نسبت به هنر شد.
چرا شعر "طلاق " آقای سهیلی را برای دکلمه کردن انتخاب کردید؟
من در جنوب شهر زندگی میکردم. در جنوب شهر زندگی جاری بود اما صدای فریاد مردم هم به گوش من میرسید. به همین خاطر روی مواردی چون طلاق خیلی حساس بودم. در آن سن و سال من فقط طلب عشق میکردم. هنوز هم همان حس رادارم و به نظرم آدم باید تا دم مرگ، عشق را طلب کند چون اگر عشق در انسان جاری باشد، طراوت، معرفت، معنویت و ازخودگذشتگی هم در او به وجود خواهد آمد.
تا قبل از آنکه معلم زبان دوره دبیرستان به شما بگوید که در مسابقه دکلمه و فن بیان شرکت کنید، رابطهتان با هنر چطور بود؟
من از 12 سالگی (کلاس ششم دبستان) شروع به کتابخوانی کردم. پولتوجیبیام را جمع میکردم و با آن کتاب میخریدم. تلویزیون در خانهمان نبود چون تلویزیون آن موقع مختص یک طبقه از جامعه بود و اکثریت مردم تلویزیون نداشتند؛ اما رادیو داشتیم و من از رادیو برنامههای "قصه شب "، "گلهای رنگارنگ " و "گلهای جاویدان " را گوش میکردم. از شعرخوانی، آوازخوانی و نوازندگی در این برنامهها لذت میبردم و مدام فکر میکردم که چطور آنهمه خلاقیت در هنرمندان ایجادشده است. پدرم وسیعترین دانشگاه برای من بود و خیلی چیزها را با رفتارش به من یاد میداد. او آدم خیلی ساده، صادق، صمیمی و آرامشبخشی بود و سعی میکرد که مرا قوی بار بیاورد. تابستانها ساعت 4 صبح بیدار میشدم و همراه با پدرم به مغازه میرفتم. برایم بیدار شدن در آن ساعت خیلی سخت بود، اما همان اتفاق باعث شد که بعدها خیلی خوب بیدار شوم.
بعد از اول شدن در مسابقه دکلمه و فن بیان، چطور شد که به رادیو راه پیدا کردید؟
برای اولین بار برنامه جوانان رادیو مرا به کار گرفت. آقای خسرو فرخزادی کارگردان آن برنامه بود و آقای فریدون توفیقی هم در آن گویندگی میکرد. من کارم را با یک خط دیالوگ شروع کردم. بعد از مدتی متوجه شدم که باید یک فکری به حال خودم بکنم. به سندیکای گویندگان رفتم که آن موقع آقای مستان دبیر سندیکا بود. از پلهها بالا رفتم و وارد اتاق خانم بزرگی شدم و گفتم که من در مسابقه دکلمه و فن بیان اول شدهام و حالا میخواهم به عضویت سندیکای گویندگان دربیایم و دوبلور شوم. خانم بزرگی مرا جدی نگرفت و همان لحظه گفت برو بیرون. من هم از سر لجاجت گفتم که یک روزی مدیر شما میشوم! خلاصه مرا نپذیرفتند و من بعد از مدتی وارد عرصه دوبله در سینما شدم. بعدها هم با خانم بزرگی کار کردم.
چطور وارد عرصه دوبله در سینما شدید؟ اولین فیلمی که دوبله کردید کدام فیلم بود؟
حولوحوش سال 46 ،47 بود که یک روز در بازارچه نواب داشتم فیلمبرداری فیلم "قیصر " را تماشا میکردم که دیدم آقای محمدیان دبیر تاریخ و جغرافیای من با آقای مسعود کیمیایی سلام و علیک و خوشوبش کرد. گفتم آقای محمدیان مگر شما آقای کیمیایی را میشناسید؟ ایشان گفت که مسعود کیمیایی شاگردم بوده است. خلاصه آقای محمدیان که از علاقه من به دوبله باخبر بود، مرا به آقای کیمیایی معرفی کرد و آقای کیمیایی هم گفت برو در مغازه لحافدوزی روبرو بنشین تا کار من تمام شود. من وارد آن لحافدوزی شدم و آقای بهروز وثوقی را در آنجا دیدم. آقای وثوقی گفت که این لحافدوزی برای شماست؟ گفتم نه. گفت پس اینجا چهکار میکنید؟ گفتم آقای کیمیایی به من گفته به اینجا بیایم. خلاصه آقای کیمیایی آمد و به وثوقی گفت که این آقا را به یکی از مدیران دوبلاژ معرفی کن و یک متنی بنویس تا زود قبولش کنند. یک نامه نوشتند و مرا به آقای محمدعلی زرندی معرفی کردند. من به استودیو آقای زرندی رفتم و دیدم که دارند فیلم "روسها دارند می آیند" به کارگردانی نورمن جوسون را دوبله میکنند. نامه را به آقای زرندی دادم و گفتم که میخواهم دوبلور شوم. آقای زرندی گفت در این کار خبری از پول نیست. گفتم مشکلی نیست چون اصلاً چنین ذهنیتی ندارم. نمیدانم چه شد که آقای زرندی مرا قال گذاشت اما من به دنبال او رفتم و بالأخره آقای زرندی یک خط دیالوگ به من داد تا در یک فیلمی بگویم. آن کار اولین تجربه دوبله سینمایی من بود که در سال 47 یا 48 اتفاق افتاد. بعد از آن هم من مدام به دنبال مدیر دوبلاژها میدویدم تا اینکه بالأخره در سال 55 خودم مدیر دوبلاژ شدم و فیلم میگرفتم و دوبله میکردم.
در دهههای 40، 50 و حتی بعدتر، دوبله در پذیرش سینمای هالیوود در ایران نقش مؤثری داشت. در این مورد صحبت کنید.
واقعاً همینطور بود. اگر چارلز برانسون به خاطر نقش آدمکش صورت سنگی در فیلم "موزه مومی" در ایران محبوب بود، این محبوبیت را از تکه کلامهایی که ایرج ناظریان روی تصویر او میگفت، داشت. یا این ایرج دوستدار بود که توانست از جان وین یک چهره محبوب در ایران بسازد. در آن مقطع سطح سواد جامعه زیاد بالا نبود و دوبله میتوانست به این جامعه فرهنگ و رفتارهای درست را تزریق کند. دوبلورها هم واقعاً با عشق کار میکردند. متأسفانه آن عشق و احساس مسئولیتی که آدمهایی چون ایرج ناظریان، ایرج دوستدار یا خسرو خسروشاهی (برای گفتن صدای آل پاچینو در فیلم "پدرخوانده ") داشتند را دوبلورهای نسل جدید ندارند. به همین خاطر است که کیفیت کار خیلی از دوبلههای امروزی پایین آمده. دلیل آن نیز بیتفاوتی و عدم مسئولیتپذیری دوبلورهاست. دوبلورهای نسل گذشته ممکن بود در یک فیلم صدای چند شخصیت را بگویند که هیچکدام ربطی به همدیگر ندارند. آقای منوچهر اسماعیلی در فیلم "محمد رسولالله" همصدای حمزه را میگوید و همصدای قاصد پیامبر. یا در فیلم "مادر" صدای سه نقش متفاوتی که آقایان کشاورز، عبدی و هاشمپور بازی میکنند را میگوید. اگر آن تجربهها موفق از آب درمیآید به خاطر حس مسئولیتپذیری است که این دوبلورها دارند.
دلیل وجود آن حس مسئولیتپذیری این نبود که دوبلورهای آن زمان محدود بودند و فقط کسانی که گلچین میشدند میتوانستند کار کنند؟
بله دقیقاً. همان محدود بودن باعث شد که مسئولیتپذیر شوند. افرادی چون آقایان کسمایی، رسولزاده، سرشار و خانم راستکار زمانی که دوبله را شروع کردند، شور و عشق عجیبی برای این کار داشتند. درست مثل یک بچهای که قرار است به دبستان برود. آنها قدمبهقدم تمامی مراحل را طی کردند. من خاطرم هست که آن زمان بچهها با شوق وارد کلاس اول میشدند، اما الآن بچه روز اول مدرسه گریه میکند چون بچههای این دوره و زمانه نازپرورده شدهاند و خانوادهها مدام آنها را میترسانند و در نتیجه بچه وقتی وارد مدرسه میشود، احساس ناامنی میکند. خانوادهها باید بهجایی برسند که بچه را وادار به خودسازی کنند. خودسازی به آنها احساس امنیت میدهد و اعتمادبهنفسشان را بالاتر میبرد تا بتوانند کارهای بزرگتر بکنند. نسل گذشته این خودسازی را داشت و خیلیها از شرایط سخت آمدند و کارهای بزرگ کردند. نسل جدید هم باید همینطور شود.
زمانی که شما کارتان را بهصورت حرفهای در عرصه دوبله آغاز کردید، خیلی از دوبلورها بهعنوان گوینده ثابت یک سری از بازیگرها در ایران حرف میزدند. شما هیچوقت دوبلور یک بازیگر بهخصوص نشدید که چند نقش او را دوبله کرده باشید؟
خیر. در ابتدا بهصورت متفرقه کار میکردم و بعدها که خودم مدیر دوبلاژ شدم هم خیلی اسم بازیگر برایم اهمیتی نداشت و حتی برایم مهم نبود که حتماً نقش اصلی فیلم را بگویم. خیلی وقتها دوبله نقشهای اصلی را به دیگران سپردم. من چند سال پیش در دوبله فیلم "من ربات هستم"، یک بدعتگذاری در ربات گویی به وجود آوردم. در آن فیلم یک ربات وجود دارد که احساساتش به احساسات انسانی نزدیک است. من آن را به شکلی کاملاً متفاوت بیان کردم که به نظرم خیلی جالب درآمد. یک سری انیمیشن جذاب مثل "آرزوهای بزرگ"، "بینوایان" و "اسپریت" را هم دوبله کردهام که کارهای خوبی هستند. من سالها قبل یک انیمیشن به نام "سوزی " دوبله کردم که یک خانمی دو سال قبل آمد و گفت که میخواهم برای من یک کار را دوبله کنید. گفتم چطور مرا انتخاب کردید؟ گفت من 30 ،35 سال پیش دوبله "سوزی " را از شما یادم است و الآن هم به همین خاطر به سراغ شما آمدهام. من اعتقاد دارم که اگر یک کاری موفق شود، همیشه جلوی چشم هست و از خاطر نمیرود. یک مدت در شبکه جهانی جام جم برنامه "ارغوان " را اجرا میکردم که یکشب موسیقی بود و یکشب سینما. در همان زمان هزاران هزار پیامک از اروپا میآمد و همه میگفتند که وقتی شعری از سهراب سپهری یا هر کس دیگری میخوانید، دل ما میلرزد. صدای من ممکن است که در فیلمهای سینمایی کمتر شنیدهشده باشد ولی صاحبنظران و اهلفن جایگاهم را به من دادهاند. البته این را هم بگویم که اگر آقای عرفانی در کار دوبله فیلم موفق است، به خاطر این بوده که ایشان در آن کار شناسنامه دارد. شناسنامه من هم برای مستند است و به همین خاطر بیشتر در این عرصه موفق بودهام.
رابطهتان با اساتید پیشکسوت عرصه دوبله چطور است؟ پیشتر گفتید که بعدها با خانم بزرگی که در سندیکای گویندگان شمارا تحویل نگرفت هم همکاری کردهاید.
علاقهمند بودم که همکاری داشته باشم و سر یک کار هم با خانم بزرگی این همکاری میسر شد و شخصیت خیلی خوب را برای من گویندگی کردند. هنوز هم به پیشکسوتان احترام زیادی میگذارم. خانم پژوهش صدای زیبا و پرکرشمهای داشت. ایشان شعرها را جوری میخواند که شنونده معنا و تفسیرش را همان لحظه متوجه میشود. خانم پژوهش به غزل، رباعی و مثنوی اعتبار کلامی میداد، اما متأسفانه امروز خبری از این اعتبار کلامی نیست. باید به آدمهایی مثل خانم پژوهش احترام گذاشت. استاد رسولزاده تا آخر عمرشان مورداحترام من بودند و من جلوی پای ایشان میایستادم.
موضعتان در خصوص استفاده کردن از متخصصین عرصههای دیگر در کار دوبله چیست؟
همین اواخر یک نفر یک اثری را برای دوبله به من پیشنهاد کرد اما من گفتم که این کار مناسب من نیست و آن را به آقای صدرالدین شجره بدهید. آقای شجره در کار دوبله نیست اما من قبولش دارم چون یک آدم تئاتری باسواد است و نمایشهای رادیویی زیادی را کارگردانی کرده. خیلی بد است که در کار دوبله، کاراکتر علمی و سواد شخصیتی آدمها را نبینیم. شاید یک نفر در کار دوبله نباشد اما یکجایی به درد این کار بخورد. من اگر بخواهم یک فیلم ورزشی را دوبله کنم، حتماً به سراغ عادل فردوسی پور میروم تا صدایش برای شنونده باورپذیر باشد.
در طول این سالها برجستهترین فیلمهایی که دوبله کردهاید و در خاطر مردم مانده چه فیلمهایی بوده است؟
خود مردم بیشتر یادشان است و گاهی تکهفیلمهایی را در اینستاگرام برای من میفرستند که برای خودم هم حالت نوستالژی دارد. آخرین فیلمی که دوبله کردم، "شهردار کاستر بریج" بود که در دو بخش 90 دقیقهای روی آنتن شبکه سه رفت. به لحاظ دوبله فیلم بسیار سختی بود. من برعکس خیلی از دوستان، یک فیلم را در 48 ساعت دوبله نمیکنم و وقت زیادی برای آن میگذارم. اینکه یک عده فیلم را امروز دست مدیر دوبلاژ بدهند و بگویند که امشب یا فردا باید کار را برسانید، کاملاً اشتباه است. مدیر دوبلاژ باید وقت داشته باشد تا گویندگان مناسب نقشها را پیدا کند. من یک ماه و نیم طول کشید تا فیلم "کاستر بریج " را دوبله کردم چون برای کاری که انجام میدهم، ارزش ویژهای قائلم.
چه زمانی حس کردید که باید وارد کارهای مستند شوید؟
اولین فیلم مستندی که من دوبله کردم، فیلم "حس برتر" بود. آن موقع آقای حسینی زاد در تأمین برنامههای خارجی تلویزیون کار میکرد و ایشان بود که دوبله فیلم "حس برتر" را به من سپرد. من آن فیلم را دیدم و متوجه شدم که چهکار عجیب و زیبایی است. "حس برتر" را با صبوری کامل دوبله کردم و آن فیلم در هفت روز ابتدایی نوروز از شبکه یک سیما روی آنتن رفت. مردم از آن کار استقبال فوقالعادهای کردند. فیلم "حس برتر" آن استقبال را مدیون درک و فهم آقای حسین پاکدل مدیر پخش شبکه یک بود که باعث شد مردم آن را ببینند. بعد از مدتی متوجه شدم که فیلم مستند "حس برتر" با گویندگی مرا ضبط کردهاند و در فروشگاهها میفروشند. بعدها دوبله فیلمهای مستند به اولویت من تبدیل شد و خاطرم هست که طی 5 ،6 سال هر چه اصرار کردند، هیچ فیلم سینمایی را دوبله نکردم.
مردم شمارا با گویندگی طبیعت میشناسند چون بخش مهم و ویژهای از مستندهایی که شما دوبله کردهاید، مستندهای طبیعت است. برای آنکه با طبیعت ارتباط بگیرید و با آن عجین شوید، چقدر خودتان را وارد طبیعت کردهاید؟
گویندگی طبیعت شناسنامه من است. آقای مدیری هم در برنامه "دورهمی " مرا بهعنوان صدای طبیعت معرفی کرد. این موضوع مرا خوشحال میکند چون اساساً بچگی و نوجوانی من در طبیعت گذشته است. ما یک مدت به خاطر شغل پدرم، در یکخانه بومی و سنتی در دربند و در دل طبیعت زندگی میکردیم. آن زمان من مدام به رودخانه دربند و یا به دل کوه میرفتم. حضور در طبیعت برایم خیلی لذتبخش بود. به خاطر آن روحیهای که در بچگی در من شکلگرفته، من هنوز هم وقتی در بیابانی یک تکدرخت را میبینم، ماشینم را کنار میزنم و به سراغ آن درخت میروم. احساس میکنم آن درخت به بیابان حیات داده و باعث شده که همه آن بیابان را ببینند. یک بیابان با درختی که در آن وجود دارد، دیدنی و شنیدنی میشود. من گاهی که به شمال میروم، وارد جنگل و روستاهای جنگلی میشوم و اگر خبط و خطایی در طبیعت ببینم، بیشک از آن نمیگذرم. در اروپا از دل جنگل، جاده رد میکنند ولی جنگل هیچ آسیبی نمیبیند اما اینجا اینطور نیست و هرکسی بیدلیل به طبیعت آسیب میرساند. یک روز در تلویزیون دیدم که یک شکارچی یک خرس را کشته و بچه خرسها ناله میکنند و شکارچی به آنها میگوید که شمارا خواهم کشت. همین اتفاق باعث شد که من آن شب ازلحاظ روحی به هم بریزم و تا صبح خوابم نبرد. این اتفاقات باید در دل آدم زلزله ایجاد کند. من یک فیلم مستند به نام "بازمانده " را دوبله کردم و در آن با صحنه جالبی مواجه شدم. در آن فیلم مستند یک شیر وارد گله گوسالهها میشود و یک گوساله را از گله جدا میکند. آن گوساله را به زیر سایه یک درخت میبرد تا گله عبور کند. دراینبین گوساله مدام بلند میشود و شیر را بو میکشد و شیر هم هر بار خرناس میکشد و گوساله را پرت میکند آنطرف. درنهایت شیر یک نگاهی به اینطرف و آنطرف میکند و گوساله را رها میکند تا به گله بپیوندد. اتفاق عجیبی بود که مرا تحت تأثیر قرارداد. هرکدام از حیوانات نمونهشان در میان انسانها هم هست. آن شیر نمونه یک آدمیزادی است که وقتی قدرت دارد و شکمش سیر میشود، اولازهمه همنوع خودش را آزار میدهد و به بردگی میکشد.
ساختن فیلم مستند کار سختی است، چون باید زمان زیادی را برای آن کنار بگذارید و با بایدها و نبایدهایش هم کنار بیایید. دوبله کردن چنین فیلمهایی چقدر باعث شده که شخصیت خودتان صبور و آرامتر شود؟
فیلمهای مستند به من چنان علمی میدهند که فیلمهای داستانی کمتر میتوانند چنین کاری را کنند. من ابتدا تمام تلاش، رنجها و دغدغههای مستندسازها را میبینم و بعد روی آن فیلم مستند حرف میزنم. من گاهی با دیوید اتنبرو کارگردان فیلمهای مستند "سیاره زمین" و "سیاره منجمد " ارتباط میگیرم و در مورد چنین مسائلی با او همکلام میشوم. من عشق به کار را از او یاد گرفتم و اتفاقاً دیوید اتنبرو هم در مورد کار من میگوید که تو هم وقتی دوبله مستند طبیعت را انجام میدهی، خود طبیعت میشوی. طبیعت یک حس فرازمینی به من میدهد و به همین خاطر است که مردم دوبله مستندهای طبیعت را از من میپذیرند. شما الآن به دوبلههای شبکههای ماهوارهای گوش کنید. هیچ عشقی در آنها نمیبینید چون آدمهایی که آن کارها را دوبله میکنند، با اجتماع هیچ ارتباطی ندارند اما پیشکسوتهای عرصه دوبله ما برای ارتباط گرفتن با اجتماع و طبیعت، عشق میورزیدند و این کار را بادل و جان انجام میدادند و دلیل موفقیتشان هم همین مسئله بود.
در طول سالهایی که کار دوبله انجام دادید، هیچوقت از سبک و صدای هیچ دوبلوری پیروی یا تقلید کردید؟
من هیچ اعتقادی به تقلید ندارم و به بچههایی که از من در مورد دوبله سؤال میکنند هم مدام میگویم خودتان باشید. چون اگر خودتان را گم نکنید، همیشه میتوانید روی خودتان حساب بازکنید. به نظرم تقلید اصلاً هنر نیست و یک حرکت نا بهجا است که در یک مقطعی شاید صدا کند اما بعد از مدتی شمارا از صحنه دور میاندازد چون اصل آن صداها هست و تا زمانی که اصل آن صداها باشد، کسی به سراغ کپی دسته دوم یا دسته چندم آن صدا نمیرود. من کارهای استاد رسولزاده و آقای پرویز بهرام را همیشه دوست داشتم و فیلم "اتللو " را به خاطر دوبله آقای بهرام چندین بار دیدم. همیشه معتقدم باید از کار خوب تعریف کرد و نباید عیب کسی را به رخ او کشید چون آدمی که این کار را میکند، بدون شک معیوب است و میخواهد عیب خودش دیده نشود؛ بنابراین من همیشه اگر از کار کسی لذت بردهام، از کارش تعریف میکنم و حتی از او سؤال میکنم که چطور موفق شدهای؟ همانا که مردم هم همین سؤالها را از من میپرسند و من ضمن آنکه به آنها توضیح میدهم، تأکیددارم که حتماً خودشان باشند و خودشان را جا نگذارند. من معتقدم که اشکالی ندارد اگر یک دوبلور از مکتب فکری یک دوبلور دیگر پیروی کند اما اینکه شما بخواهید شبیه کسی دیگر شوید، اشتباه بزرگی است. شما اگر خودتان باشید و به کارتان هم ایمان داشته باشید، حتی اگر در زمان خودتان دیده نشوید، قطعاً در آینده دیده میشوید چون تاریخ هیچ هنرمند خوبی را نادیده نمیگیرد.
خیلی از دوبلورهای همنسل شما یک روزی وارد عرصه بازیگری هم شدند. شما چرا این کار را نکردید؟
من با بازی دوبلورها موافق نیستم. حتی یک نقد هم در این مورد نوشتم. بهطور مثال آقای چنگیز جلیلوند یک دوبلور بسیار تأثیرگذار است، اما در عرصه بازیگری اصلاً موفق نبود. او بهمحض آنکه جلوی دوربین سینما آمد، نه آن شخصیت اصلیاش دیده شد و نه بازیاش به دل مردم چسبید. دیگر دوستان هم همینطور.
چطور شد که به اولین مجری بعد از انقلاب تبدیل شدید؟
خانم اسدیان تهیهکننده یک برنامه تلویزیونی به نام "میعاد در بهار " بود که میخواست این برنامه را بهعنوان ویژهبرنامه نوروز سال 58 به روی آنتن تلویزیون ببرد. او به من گفت که صدای تو به شعرهای حافظ، سعدی، فریدون مشیری، فروغ فرخزاد و پروین اعتصامی ارتباط و قرابت دارد. به همین خاطر از من درخواست کرد که مجری برنامه "میعاد در بهار " شوم و من هم پذیرفتم آن کار را انجام دهم. غیرازاین انگیزهای نداشتم چون اصولاً کار من دوبله است و من اگر ده سال هم جلوی دوربین نروم، اصلاً برایم اهمیتی ندارد. زمانی که آن برنامه را اجرا کردم، حس میکردم که شاید مجریگری کار من نشود اما بههرحال تشویق خانم اسدیان باعث شد که آن کار را انجام دهم.
هیچوقت نخواستید کاری غیر از دوبله انجام بدهید؟
همانطور که اشاره کردید، من مجریگری هم کردم اما بههرحال حس میکنم که در کار دوبله موفق هستم و به همین خاطر انرژیام را روی همین کار میگذارم. کلاً جایی که حس کنم وارد آن میشوم و یکچیزی از آن به من اضافه میشود، آن کار را انجام میدهم.
اجرا و دوبله چقدر با همدیگر موازیکاری و همپوشانی دارند و رویهم تأثیر میگذارند؟
این دو هیچ ارتباطی باهم ندارند. من هیچکدام را هزینه دیگری نکردم. من در فیلم "آذر، شهدخت، پرویز و دیگران " راوی بودم و کارم در آن فیلم کاملاً متفاوت ازآنچه بود که در فیلمهای "مهاجران" و "سیاره زمین " انجام دادم. اجرا اگر بخواهد با دوبله ارتباط پیدا کند، کار شما دیده نمیشود چون این دو هیچ ربطی به هم ندارند.
طی چند سال اخیر یک سری استودیوهای زیرزمینی شروع به فعالیت کردهاند که فیلمها را در مدتزمان کوتاهی دوبله کرده و عرضه میکنند. این استودیوها چقدر حسابوکتاب دارند و اگر قانونی و با مجوز نیستند چرا کسی با آنها کاری ندارد؟
وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی باید در این زمینه وارد عمل شود. وزارت ارشاد اصلاً کارش همین است که همه هنرها را بررسی کند و نگذارد در این هنرها اتفاقات نامناسب بیفتد. الآن همین استودیوهایی که شما میگویید، دارند از یک سری جوان مشتاق سوءاستفاده میکنند و دستمزد آنچنانی هم به آنها نمیدهند. خیلی از همکاران جوان خود ما هم وارد این استودیوها میشوند تا از آن طریق دیده شوند، اما متأسفانه نه در کارها دیده میشوند و نه دیگر میتوانند وارد تلویزیون و انجمن گویندگان شوند چون بر ایشان یک سری ممنوعیت در نظر گرفته میشود. یک عده از بچههای جدید دوبله جو گیر شدند و سر از ناکجاآباد درآوردند. من همیشه اذیت میشوم که جوانها به آن سمت میروند چون دوبلههای زیرزمینی موفق نیستند و درنهایت وزارت ارشاد جلویشان را هم میگیرد. اینطور نمیشود که هرکسی بدون ضابطه و بدون تخصص شروع به دوبله کردن فیلمهای برجسته دنیا کند.
شاید علت رفتن این افراد به سمت دوبلههای زیرزمینی به خاطر کمکار شدن واحد دوبلاژ صداوسیما باشد. بههرحال وقتی واحد دوبلاژ صداوسیما فیلمهای زیادی نمیخرد و دوبله نمیکند، خیلی از همکاران شما بی کار میشوند و به آن سمت میروند.
بله. این مشکل در تلویزیون وجود دارد. الآن به نسبت گذشته فیلمهای خیلی کمتری در تلویزیون دوبله میشود اما اگر اینطور است، من بااینهمه سال سابقه باید بروم زیرزمینی کارکنم؟ چندی پیش از چند جای مختلف برای دوبله فصل دوم مستند "سیاره زمین" با من تماس گرفتند و همه میگفتند که این کار را برای ما دوبله کن و به ما تخفیف بده! باورم نمیشود که چطور ممکن است یک فیلم برای دوبله دست چند نفر باشد و چطور برای یک قیمت نازل با من میخواهند چکوچانه بزنند. همین اتفاقات باعث میشود که من فیلمی که خیلی دوستش دارم را دوبله نکنم. اخیراً هم آن فیلم را دیدم و باور نمیکنید که دوبله آن چقدر فاجعهبار بود. فیلم را نابود کرده بودند. آنها با این کار زحمت صدها آدم که در سراسر جهان برای این فیلمها تلاش میکنند را به باد میدهند. تمام آدمهایی که امروز دست به چنین کارهایی میزنند، باید یک روزی پاسخگو باشند.
شما به خاطر گفتار متن فیلمهای مستند، احتمالاً با مستندسازهای جوان ارتباط زیادی دارید. وضعیت مستندسازها و بهطورکلی وضعیت مستند را چطور ارزیابی میکند؟
مستند در ایران جایگاه خودش را پیداکرده ولی متأسفانه مستندسازها بسیار اذیت میشوند. آنها مظلوم واقعشده و مورد بیتوجهی قرارگرفتهاند. مستندسازها منعکسکننده تمام مسائل فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و تاریخی کشور هستند و به عقیده من خیلی بیشتر از سینماگرها میتوانند به جامعهشان بازدهی بدهند ولی عجبا که سخت نادیده گرفته میشوند. الآن آقای فارسی که مستندهای بسیار خوب "مهاجران " و "حقیقت گمشده " را ساخته چرا باید به سمت کارهایی برود که به نظرم اصلاً نباید اسم او روی آن کارها باشد یا آقای مجتهدی که مستند "ایران " را ساخته چرا باید یکگوشه بنشیند و فکر کند که چکار باید انجام دهد! شبکه مستند تلویزیون به یک شبکه نشست تبدیلشده و شاید 10 فیلم مستند مطرح هم نداشته باشد. این در حالی است که یکی از رسالتهای شبکه مستند، باز کردن دست مستندسازها است. در جهان امروز به مستندسازی ارزشی بالاتر از سینمای حرفهای میدهند و در کشور ما هم باید مستندسازها از ارزش بالاتری برخوردار شوند، چون هر وقت که به آنها توجه شده، از دل این توجه یک شاهکار بیرون آمده است؛ اما الآن این توجه به مستندسازی وجود ندارد و من بابت این قضیه بسیار متأسفم.
در گفتار مستند از چه تکنیکی باید استفاده شود که در فیلم سینمایی به کار گرفته نمیشود؟
فرقی نمیکند. شما اگر بتوانید پشت میکروفن بهجای بازیگر بازی کنید، دوبلهتان خوب درمیآید. یکی از دلایل موفقیت من این است که من به حفظ ریتم موسیقایی در کار مستند اهمیت زیادی میدهم. در کار مستند هم باید مثل دوبله سینمایی، لحن، ریتم، بیان و موسیقی کار شما درست دربیاید.
رابطهتان با دوبلورهای نسل جدید چطور است و چقدر تابهحال سعی کردهاید آنها را به کار بگیرید؟
من همیشه تلاش کردهام که آدمهای بااستعداد وارد این حرفه شوند. در سال 61 دوستی فعالیت داشت که اجازه ورود به نسل جوان را نمیداد ولی من تلاش کردم تا از صداهای جدید و جوان در آن زمان استفاده کنم و همین هم باعث شد تا یک سری از دوستان مثل خانم حجت، آقای همت و آقای آشتیانی پور به تلویزیون بیایند و وارد عرصه دوبله شوند. چقدر هم کارشان خوب بود و دوبله کار باکیفیتی شد. آن موقع خیلیها به من بابت این کار معترض بودند اما من به آن دوستان گفتم که این جوانها موفق میشوند و واقعاً هم اینطور شد. جوانان آن نسل به نسبت بقیه هم بهتر کارکردند و هم اخلاق کاری و حرفهایشان بهتر است. من خیلی وقتها جوانها را برای نقشهای اصلی به کار گرفتهام اما اگر ببینم که کسی ادعا دارد، از او استفاده نمیکنم. چون میدانم که تمام دوبلورهای بزرگ تا زمانی که هنوز در کار خودشان استاد نشده بودند، ادعایی نداشتند. متأسفانه یک عده الآن نیامده میخواهند همهکاره شوند و ادعاهای زیادی دارند که من نمیتوانم با آنها کارکنم.
از میان دوبلورهای نسل جدید شخص خاصی وجود دارد که بتوانید او را در گفتار متن مستند جایگزین خودتان بدانید؟
هنوز خیر. من به دنبال صداهای جدید هستم. الآن در رادیو 100 گوینده خانم حضور دارند که 99 نفر آنها صدایی شبیه به همدیگر دارند. من در گفتار متن مستند به دنبال صدایی هستم که بتواند متفاوت حرف بزند. بااینحال بازهم خیلی به جوانها فرصت میدهم تا شاید خودشان را پیدا کنند چون خود من با مستند "حس برتر" خودم را پیدا کردم. شاید این اتفاق برای آنها هم بیفتد. متأسفانه ما الآن صداهایی مثل صدای آقایان اسماعیلی، والی زاده، عرفانی، زند، رسولزاده، منانی و خسروشاهی و خانمها کاظمی، غزنوی، ناظریان و راستکار دیگر نداریم. اگر چنین صداهایی وجود داشتند، تابهحال خودشان را نشان میدادند.
این روزها در عرصه دوبله و گویندگی مشغول چهکارهایی هستید؟
من یک مستند خارجی جدید به نام "مهاجران مدرن" را در دستکار دارم که اصل ماجرای آن قشنگ است ولی متأسفانه وقتی بهپای میز ممیزی رسید، خیلی دچار سرشکستگی شد. الآن اگر کارگردان فیلم "مهاجران مدرن" فیلم خودش را ببینند، آن را نمیشناسد و میگوید این فیلم من نیست! بهجز آن در چند مستند دیگر بانامهای "اشترانکوه "، "گاماسا " و "درههای شیرز " هم گویندگی کردهام که ساخته مستندسازهای خوب غرب ایران است. سال گذشته هم مستند "سفر به آمادای " را گویندگی کردم که متأسفانه در جشنواره سینما حقیقت دیده نشد، اما در جشنواره فجر جایزه ویژه هیئتداوران را گرفت. این نشان میدهد که جشنواره سینما حقیقت در این زمینه یا اشتباه کرده و یا برنامهریزیهایش درست نبوده است. البته آقای طباطبایی نژاد آدم جدی است ولی باید مجموعه ایشان هم برنامهریزی جدیتری برای جشنواره داشته باشد چون در جشنواره سینما حقیقت، بخشهای محیطزیست، تاریخ، فرهنگ، هنر و جنگدیده نمیشوند و جشنواره فقط به 2 ،3 ژانر محدودشده است. خوشبختانه فیلم "سفر به آمادای" در جشنواره سبز هم دیده شد.
بعد از نیمقرن فعالیت در عرصه هنر، آیا این عرصه همچنان از شما دلبری میکند و همچنان هم همان ذوق گذشته را برای فعالیت در این عرصه دارید؟
هنر سالیان سال است که از من دلبری و در من دلنوازی هم میکند. حال من باهنر حالستان و گلستان میشود. گاهی احساس میکنم که اگر این باغ و گلستان نبود، 4 فصل خدا آنقدر پر از درخشش نقش و رنگها نمیشد. هنر یک وحی الهی است و این وحی اگر قرار باشد به روح و قلب آدمی حلول کند، در آن دل باید یاد و یادگارهای خدا باشد. نقاشی چهره خداوند است و موسیقی طنین نوای الهی. در کار هنر آنانی موفق هستند که این وحی الهی مدام بر دلشان تلنگر بزند و ندایی به سراغشان بیاید که بدانند این هنر را چه کسی به آنها ارزانی داشته است. هنرمند اگر قدرشناس نباشد، دچار اضمحلال، گمراهی و تاریکی میشود. آدمهایی چون جیمز کامرون، اسکورسیزی، پازولینی، اصغر فرهادی، داریوش مهرجویی، ناصر تقوایی، کمال تبریزی و بهرام بیضایی، آن وحی الهی در دلشان هست. آنها بیپروا از هنر برای نشان دادن واقعیتهای جامعهشان استفاده میکنند و پروازشان مثل پرواز عقاب است. چشمهای تیزی دارند و گوشهایی شنوا. به کمک چشمها و گوشهایشان، دردها، نیکیها و فرازوفرودهای مردم را میبینند. شما وقتی فیلم خانم رخشان بنی اعتماد را میبینید، متوجه میشوید که خداوند به ایشان وحی کرده که آدمشناس و فرهنگساز باشد و دردهای جامعهاش را بگوید. هنرمندان واقعی خیلی فراخ و وسیع هستند.
و سخن آخر؟
حرف پایانی من این است که بپذیرید مردم ایران تاریخدارند و فرهنگساز بوده و هستند. نسلاندرنسل ایرانی اهل منطق، علم و ادب بودهاند و تن به استبداد فکری ندادهاند. این را همه باید بپذیرند.
انتهای پیام/
دیدگاه شما