آخرین اخبار

8. اسفند 1393 - 9:24   |   کد مطلب: 528
حماسه ی خداکرم خان ایزد پناه در سال های 1314 تا 1316 خورشیدی:
قیام ایل بهمئی به رهبری خداکرم خان علیه رضاخان پهلوی
ایل بهمئی از طوایف لر بزرگ به حساب می­آیند، این ایل در حد فاصل دو استان خوزستان وکهگیلویه و بویراحمد ساکن هستند بخشی از آنها در شهرهای دهدشت و لکک از توابع کهگیلویه و بویراحمد و بخش دیگر آنها در قسمت هایی از بهبهان به ویژه بخش تشان و بخشی از آغاجاری و قسمت هایی از شهرستان رامهرمز، امیدیه، جایزان و شهر صیدون از توابع باغملک ساکن هستند.

 

 

 

به گزارش پایگاه خبری تحلیلی کهگیلویه، بررسی رخداد سرکوب ایل بهمئی و جانکی و فرو ریختن افسانه­ی شکست ناپذیر ارتش رضا شاه و حماسه ی  خداکرم خان ایزد پناه در سال های 1314 تا 1316 خورشیدی در مصاحبه با محمد شریفی

 

اشاره:

 

محمد شریفی،  روزنامه­ نگارخوزستاني در   سالهای 73تا 75 به صورت میدانی رخداد سرکوب ایل بهمئی و شورش خداکرم خان ایزدپناه  که 2 سال بطول انجامیده را مورد واکاوی قرار داده است، از آنجایی که این رخداد بزرگ که فرو ریختن افسانه شکست ناپذیری ارتش رضاخان را به همراه داشته است و برگ زرین دیگری به تاریخ خوزستان قهرمان رقم زده است برحسب رسالت مطبوعاتی ایشان را به یک گفتگویی دوستانه دعوت کردیم. آنچه در پی می­ آید بخش هایی از آن مصاحبه­ ی طولانی است که با هم می خوانیم. –هفته نامه ندای جنوب- شنبه ۳۱  ارديبهشت ۹۰

 

س: به عنوان پیش درآمد لازم است تاریخچه ایل بهمئی را بیان نمائید تا خوانندگان بهتر بتوانند پی به وسعت و عمق این رخداد ببرند و بهتر بتوانند ارتباط برقرار کنند؟

ایل بهمئی از طوایف لر بزرگ به حساب می­آیند، این ایل در حد فاصل دو استان خوزستان وکهگیلویه و بویراحمد ساکن هستند بخشی از آنها در شهرهای دهدشت و لکک از توابع کهگیلویه و بویراحمد و بخش دیگر آنها در قسمت هایی از بهبهان به ویژه بخش تشان و بخشی از آغاجاری و قسمت هایی از شهرستان رامهرمز، امیدیه، جایزان و شهر صیدون از توابع باغملک ساکن هستند.

 

در سال 1240 خورشیدی پس از کشته شدن جعفرخان فرزند خلیل خان بهمئی این ایل به 2 شاخه بهمئی سردسیر و بهمئی گرمسیر تقسیم شد بعد از مدتی مجدداً ایل بهمئی سردسیر به 2 شاخه علاءالدینی و بهمئی سردسیر تقسیم شد.

 

از لحاظ تقسیمات کشوری بهمئی علاءالدینی که در منطقه صیدون ساکن هستند تابع شهرستان باغملک و جزء خطه خوزستان می باشند. شاخه علاء الدین ایل بهمئی از سال 1240 شمسی به بعد بدست میرزاحسن خان معروف اداره می شد و بعدها بین بازماندگان هادی خان و محمدحسین خان تقسیم شد.

 

بعداز محمدحسین خان زعامت این طایفه بدست فرزندش سرهنگ خان افتاد و در سال 1308 خورشیدی سرهنگ خان از قدرت کنار کشید و زمام امور را به فرزندش خداکرم خان که آن زمان 35 سال داشت واگذار کرد .

 

س: هدف رضاخان از سرکوب عشایر و تخته تاپوکردن ایلیات چه بود؟ و چه اهدافی را تعقیب می­کرد؟ و چرا سرکوب عشایر بهمئی 2 سال بطول انجامید، در حالی که ارتش رضا خان به صورت برق آسا موفق به سرکوب بسیاری از ایلیات و عشایر ایران شده بود؟

 

ایلیات و عشایر ایران به دلیل روحیه سلحشوری و آزادی خواهی همواره برای حکام خطرات بالقوه­ای بودند. تشکیل حکومت اشکانیان بر پایه ملوک الطوایفی بوده است و شکل گیری حکومت های سلاجه، غزنویان، مغول ها، اتابکان، قراقوینلو ها، آق قوینلو ها ، افشاریان، صفویه و قاجاریه و همه و همه بیانگر اراده ایلیات و عشایر در شکل گیری حکومت های ایران در طول تاریخ  بوده است. اگر که رضاخان فاقد سواد  آکادمیک بوده است و از دانش و تجربیات تاریخی بی­بهره بوده است اما نقش ایلیات و عشایر ایران را در شکل­گیری انقلاب مشروطه به عینه دیده بود. اصولاً اگر سواران بختیاری و عشایر گیلان و آذربایجان تهران را فتح نمی­کردند سرنوشت قاجاریه جور دیگری رقم می خورد و انقلاب مشروطه از موضوعیت خارج می شد.

 

از طرفی رضاخان دنبال تشکیل یک حکومت متمرکز بود و این امر ممکن نمی شد مگر آنکه عشایر سرکوب و یکجا نشین بشوند. برپایه همین دکترین بود که سرکوب،‌ تضعیف و یکجانشین کردن عشایر با شدت وحدت تمام در دستور کار قرار گرفت.

 

رمز موفقیت رضاشاه در سرکوب عشایر استفاده از سیاست های تطمیع، ایجاد تفرقه، انجام مطالعات آسیب شناسی و در نهایت حملات برق آسای نظامی بوده است.

 

برای روشن شدن مطلب مثالی می زنم، شما ایل بزرگ بختیاری را در نظر بگیرید، این ایل به علت گستردگی جمعیت، وسعت جغرافیایی و همچنین وضع معیشتی و اقتصادی خوب سبب شد که در عصر صفویه فعال ماءیشاء بشود و در قدرت سهیم گردد. حکام صفویه طرحی انداختند که این ایل بزرگ به 2 شاخه هفت لنگ و چهارلنگ تقسیم شود، این انشعاب هیبت و هیمنه این ایل را درهم شکست،‌ در عهد افشاریه این علی صالح خان و سواران بختیاری بودند که قندهار و دهلی را فتح کردند حتی مورخان دربار نادرشاه  نتوانستند نقش بختیاری ها را بی رنگ کنند و رشادت ها و دلاوری های این قوم را یادآور می شوند و برای آنکه خشم نادر بالا نیاید می گویند بخت یاری کرد. در حالی که بخت یاری نکرد و این بختیاری ها بودند که فتح کردند.

 

بعداز سقوط نادر، سرداران سه گانه سپاه نادر که عبارت بودند از علیمردان خان چهارلنگ، ابوالفتح خان هفت لنگ و کریم خان زند که از الوار ملایر بوده است، داعیه دار حکومت می شوند. متاسفانه اختلافات چهارلنگ و هفت لنگ و کشته شدن ابوالفتح خان با چراغ سبز علیمردان خان و در نهایت کشته شدن علیمردان خان به علت عدم همراهی بختیاری های هفت لنگ زمنیه را برای کریم خان  و تشکیل سلسله زندیه را  فراهم می کند. در عهد قاجاریه، حکام قاجار سیاست تفرقه بینداز و حکومت کن را در بین عشایر بختیاری توسعه دادند. مثلاً اولاد حاجی ایلخانی، ایلخانی و ایل بیگی عموماً عموزاده هستند. بعد از مرگ امامقلی خان آنچنان تفرقه و نقاقی در بین آنها حاکم گردید که بختیاری ها نتوانستند سربلند کنند ، تا اینکه سردار اسعد در جریان فتح مشروطه توانست بین آنها صلح برقرار کند که این اتفاق و اتحاد پیروزی انقلاب مشروطه را رقم زد.

 

عامل سقوط محمد تقی خان چهارلنگ نیز تا حدودی ریشه در رقابت های فامیلی داشته است. برای پرهیز از اطاله کلام از ذکر جزئیات صرف نظر می کنم. از این مقدمه اینگونه نتیجه گیری می گیریم که رضاخان اختلافات قبایل و عشایر ایران را مورد آسیب شناسی درست قرار داده بود و خوب توانست از نکات ضعف آنها بهره برداری کند.

 

و اما در ارتباط با قسمت دوم سوال شما که چرا ارتش سرکوبگر رضاشاه در جنگ 2 ساله با بهمئی ها دچار فرسایش شد به عرض برسانم:

 

بافت جمعیتی عشایر بهمئی بقایا و بازمانده مردان و زنانی هستند که در تنگ سروک (نزدیک بهبهان) به رهبری دلیر مردی به نام آریو برزن راه را بر سپاه اسکندر مقدونی بستند و شکست سختی بر او وارد کردند و در جنگ تحمیلی 8 ساله ایران و عراق نیز همان نقش را ایفا کردند و بیشترین آمار شهداء را تقدیم کردند. این مردمان از لحاظ معیشتی همواره در وضعیت دشواری قرار داشتند و همین امر سبب شده است که خود ساخته و سخت جان بشوند، اصلاً چیزی برای از دست دادن نداشتند و همین عامل آنها را متهور و جسور کرده بود.

همچنین خوانین بهمئی یک زندگی در سطح مردمان عادی داشتند و از حشمت و حشم و مال اندوزی خودشان را خلاص کرده بودند و اصلاً بحث ار باب و رعیتی فاقد موضوعیت بوده است بنابراین چیزی به نام غل و زنجیر و گرفتن مالیات از رعیت توسط خان وجود نداشته است.

آنها به حکومت ها هم مالیات نمی دادند. دائماً د رحال ییلاق و قشلاق بودند، همچنین سلسله ارتفاعات منگشت، سیروک، سرقوچ و قارون آنچنان صعب العبور و نفوذ ناپذیر بودند که ماموران مالیاتی حکام از خیر آنها می گذشتند و تازه همین حکام تلاش می­کردند که بستری فراهم شود که مبادا این ایل دست به شورش بزند. سال 1308 خورشیدی زعامت این قوم به دست جوان رشیدی می افتد موسوم به خداکرم خان که در انصاف و مردم داری، شجاعت و دلاوری و سلحشوری سرآمد بوده است.

من سالهای 1373 تا 1375 افزون بر چهل نقطه صعب العبور بهمئی علاء الدینی را مورد بازدید قرار دادم و مطابق تحقیقات و محاسباتی که انجام داده بوده­م در آن سالها (زمان شروع این تحقیق یعنی : سال 73 )  حدود 33 نفر از افرادی که در سالهای 1314 تا 1316 خورشیدی خداکرم خان را دیده بودند یا در جرگه افراد او قرار داشتند با آنها وارد گفتگو شدم، این 33 نفر عموماً‌بالای 65 سال سن داشتند و همه آنها دارای وجوهات مشترکی بودند، اسم خداکرم خان را که به زبان می­آوردند زخم های دجله ریزشان سر باز می کرد و مثل باران بهاری اشک می ریختند و ابیات باقی مانده از آن رخداد بزرگ را با اشک و خون زمزمه می کردند و با  عظمت از کاظم خان، فرج الله ،یوسف خان ، گل محمد و سایر رهبران یاد می­کردند که چطور بالگردهای ارتش رضاخانی را مورد هدف قرار دادند و گل محمد چگونه توپخانه را از دست ارتش می گیرد.

اینها هم بازگو کننده این است که مردم خداکرم خان را با جان ودل قبول داشتند. عامل دیگر این بوده است که طرفند ایجاد تفرقه در ایل بهمئی کارگر واقع نشد.

س: تا اینجای بحث پیش درآمد و مقدمه بوده است، حالا می خواهیم وارد اصل موضوع بشویم، بفرمائید داستان سرکوب عشایر بهمئی (علاء الدینی) از کجا شروع شد و به کجا انجامید؟!

امسال که سال 1390 خورشیدی است. سال 1314 آغاز سرکوب بوده است و سال 1316 پایان غائله بوده است اگر یک محاسبه سر انگشتی داشته باشیم  چیزی حدود 76 سال از حماسه ی  بی بدلیل خداکرم خان  می­گذرد بازگو کردن آن رخداد بزرگ بدون آن مقدمات و پیش درآمدها سخت و غیرممکن بوده است. برای آنکه خوانندگان شما به بیراهه نروند مجبور به این مقدمه چینی شدم،‌ قطعاً اطاله کلام بی حوصله گی را بهمراه می آورد و من از این بابت از شما و خوانندگان عذر خواهی می کنم،‌ اما از اینجا به بعد سعی می کنم تا آنجا که ممکن است با بی­طرفی و رعایت انصاف به روایت آن رخداد بزرگ تاریخی بپردازم.

س: بفرمائید؟

خداکرم خان در سال 1273 در قریه علاء متولد شد در سال 1308 در سن 35 سالگی در پی کناره­گیری داوطلبانه پدرش سرهنگ خان از قدرت، زعامت و سرپرستی ایل بهمئی (علاء الدینی) را بر عهده گرفت. علت این واگذاری قدرت مربوط به علاقه زاید الوصفی بود  که سرهنگ خان نسبت به پسرش خداکرم خان داشته است. در بین سالهای 1307 تا 1309 رضاخان سرشار از باده غرور بوده است زیرا توانسته بود تا آنزمان بیش از 85 درصد عشایر ایران را سرکوب و یکجا نشینی نماید. تنها عشایر باقی مانده دشمن زیاری ها و ایل بهمئی بودند که در صدد فرصت و بهانه بوده اند  تا آنها را  نیز سرکوب نمایند. و این بهانه در سال 1314 کاملاً فراهم شده بود داستان از این قرار بودکه اواخر خرداد 1314 حاکم نظامی بهبهان و کهگیلویه موسوم به سرهنگ سیدمحمدعلی قادرپناه که در سرکوب عشایر ایران تجربیات زیاد و یدطولانی داشته است برای تخته قاپو کردن عشایر بهمئی ماموریت پیدا می کند که به این مهم جامه­ی عمل بپوشاند وی در اوایل تیرماه 1314 با یک ستون نظامی وارد لنده شد به همین منظور دستور داد تا همه کلانتران و خوانین و در راس آنها خداکرم خان بهمئی و مهدی خان دشمن زیاری در روز چهارم یا پنجم تیرماه 1314 در میدان لنده حاضر بشوند.

 

خداکرم خان که از وضعیت معیشتی ایل کاملاً با خبر بود، از درمسالمت وارد شد و در تاریخ مقرر به اتفاق تعدادی از سوارانش وارد میدان لنده شد و مهدی خان دشمن زیاری نیز در جلسه حاضر شد، خوانین و کلانتران ایل های بهمئی و دشمن زیاری برای اینکه حسن نیت خود را نشان بدهند. طی مراسم ویژه­ای از سرهنگ قادر پناه و ستون نظامی تحت امرش چندین گاو و گوسفند قربانی کردند. اما متاسفانه مراسم قربانی کردن  گاو جلوی پای سرهنگ قادرپناه خود تبدیل به فرجام ناگواری شد. قصابی که قرار بود گاو را جلوی پای حاکم نظامی بهبهان قربانی کند شعری را به او یاد دادند به این مضمون: «سرما و سر گاو هر دو فدای سرشاه» اهالی می خواستند با این بیت شعر و فاداری خودشان را به شاه نشان بدهند و از بروز فتنه ها و بهانه­های احتمالی جلوگیری نموده و مانع جنگ و خون ریزی بشوند. اما متاسفانه قصاب بحت برگشته با دیدن ستون نظامی و جلال و جبروت سرهنگ قادرپناه دست پاچه می شود و شعر ر وارونه می خواند «سرما و سرشاه، هر دو فدار سرگاه» یعنی: هم ما و هم شاه فدای گاو بشویم. لنترانی خواندن قصاب و خنده های مردم محلی از اشتباه قصاب و ترجمه کردن شعر وارونه قصاب برای سرهنگ قادرپناه بهانة لازم را به حاكم نظامي بهبهان داده بود. درست مثل انباربا روتي كه منتظر يك جرقه كوچك باشد.

سرهنگ قادر پناه دستور داد قصاب را بطرز فجيع و وحشيانه اي مورد آزار و شكنجه قرار بدهند و عمل قصاب را به حساب مهدي خان دشمن زياري و خداكرم خان ايزد پناه قرار داد. و در حضور تمام سران ايليات و عشاير اين 2 تن را دستگير و روانة زندان بهبهان مي نمايد.

 

دستگيري و زنداني كردن خداكرم خان باعث طغيان ايل بهمئي شد. زعما و پيران قوم در يك نشست اضطراري به اين جمع بندي رسيدند كه اول خداكرم خان را از زندان بهبهان نجات بدهند و پس ازآزاد سازي وي شورش را آغاز كنند.

اصولاً بهمئي ها براي وفاداري به پيمان خود مقداري نمك مي خورند و نان و نمك هر كس را كه بخورند تا آخر عمر به آن وفادار مي مانند و اين از خصايل خوب و ستودني اين قوم است  .در پيمان نمك ، سران و بزرگان ايل بهمئي (علاء الدين) هم عهد و هم قسم شدند كه اختلافات را كنار بگذارند و آنچنان درسی به حاكم نظامي بهبهان و كهگيلويه بدهند كه در تاريخ لنگه نداشته باشد. يك گروه چريكي به سرپرستي دلاور مردي به نام كايد صفدر عازم بهبهان مي شوند تا خان را نجات بدهند.

كايد صفر و گروه همراهش با كندن تونلي از پشت زندان موفق مي شوند كه وارد زندان بشوند و خداكرم خان را آزاد نمايند.

طي تلگرافي خبر فرار خداكرم خانم از زندان به تهران مخابره مي شود. و رضا شاه شخصاً دستور عزل سرهنگ قادر پناه را صادر و در 8 مهرماه 1315 سرهنگ عبدالحسين ثقفي را به فرماندهي نظامي بهبهان و كهيگلويه منصوب مي نمايد و از وي مي خواهد كه به هر شكل ممكن خداكرم خان را دستگير و غائله ي بهمئي را با شدت تمام پايان بدهد.

 

گفتني است سرهنگ ثقفي از افسران كار كشته و جسور ژاندارمري دولتي بوده كه در بسياري از لشكر كشي هاي دولتي بر ضد عشاير ايران از جمله تركمن صحرا ، لرستان ، فارس و قشقايي شركت داشته است. تا كتيك هاي نظامي وي در سركوب عشاير همواره با  فتح و ظفر بوده است.

 

اين راهم اضافه نمايم كه خداكرم خان پس از فرار از زندان روانة كوههاي صعب العبور و نفوذ ناپذير منگشت مي شود و تلاش هاي سرهنگ ثقفي براي يافتن وي مثمر ثمر واقع نمي شود.

خداكرم خان كه آدم بسيار با تدبيري بود با تمام رقيبان و مخالفان محلي اش از جمله خدارحم خان وارد مذاكره و سازش مي شود. همكاري خدارحم خان و عدم همكاري وي با نيروهاي نظامي سبب يكدلي و يكپارچگي ايل شد. يكي از تا كتيك هاي ديگر خداكرم خان اين بوده است كه كاظم خان را به عنوان نيروي نفوذي نزد سرهنگ ثقفي می فرستد تا از فشار نيروهاي نظامي بكاهد. كاظم خان آنچنان با مهارت نقشش را ايفاد كرده بود كه مورد مشورت و امين و دستيار سرهنگ ثقفي قرار گرفت. سرهنگ ثقفي با خيال خام خود و با اين تصور كه كاظم خان رقيب محلي خداكرم خان  است. و براي رسيدن به قدرت به كشتن خداكرم خان رضايت مي دهد. وي را به منطقه ثلاث و لنده نزد سروان قهرماني فرستاد تا در كنترل و سركوب بهمئي گرمسير وي را ياري نمايد. كاظم خان از طريق پيك مرتب خداكرم خان را در جريان امر قرار مي داد.

در حالي كه سروان قهرماني با يكصد ژاندار مسلح و ادوات زرهي و توپخانه از منطقه ثلات و لنده عازم منطقه بهمئي گرمسير يعني پوتو و شون بچه بود كاظم خان به او ملحق مي شود.

كاظم خان كه به ظاهر نقش دستيار ارشد سروان قهرماني را برعهده داشته بود ، همزمان يك گروه چريكي از ايل بهمئي را نيز فرماندهي مي كرد و در پي فرصت مناسب بود. كه از طريق آنها ستون نظامي سروان قهرماني را خلع سلاح و به هلاكت برسانند.

 

نبوغ جنگي كاظم خان فقط در جنگ هاي پارتيزاني آمريكاي لاتين تا حدودي قابل مقايسه است و من به عنوان كسي كه در جنگ تحميلي 8 ساله عراق عليه ايران اسلامي دستي کوچک  داشته ام از  تحلیل آنهمه نبوغ و ذكاوت در تعجبم و نمي توانم تا كتيك هاي اين دلاور نابعه را توصيف نمايم. بنا بر اين مجبورم كلام را اختصار كنم. خلاصه كلام اين است كه كاظم خان توانست سروان قهرماني را به هلاكت برساند و نيروهاي چريكي محلي ايل بهمئي در يك حملة برق آسا و غافلگيرانه ستون نظامي فوق را خلع سلاح و عده اي از آنها را به هلاكت و بقيه را  اسیر نمایند . 

 

كاظم خان چريك هاي محلي و مردم اهالي را توجیه می کند  كه اين عمليات مخفي باقي بماند و جايي درز پيدا نكند. از طرف ديگر از طريق پيك ، خداكرم خان را  در جريان اين عمليات قرار می دهد .

 

از محلي كه سروان قهرماني كشته شده بود تا روستاي علاء مقر خداكرم خان كه اكنون در محاصرة نيروهاي نظامي سرهنگ ثقفي بوده است نزديك به 14 ساعت پياده روي بوده است. اين 14 ساعت پياده روي در يك محيط كوهستاني بسيار صعب العبور همراه با گردنه ها و صخره هاي بلند با شيب ها تند و وحشتناك بايد طي مي شد.

 

كه فقط خود مردم اهالي از پس طي كردن اين مسافت بر مي آمدند . ارتباطات بين سروان مختاري و سرهنگ ثقفي كاملاً قطع  شده بود و سرهنگ ثقفي از پيشامدي كه براي ستون نظامي تحت امر سروان مختاري پيش آمد كاملاً بي اطلاع بود. كاظم خان بلافاصله از شون بچه (محلي كه سروان مختاري به قتل رسيده بود) به طرف قلعة علاء حركت كرد و حدود نيمه هاي شب به محل استقرار سرهنگ ثقفي رفت. چون نظاميان از سابقة دوستي كاظم خان با سرهنگ ثقفي كاملاً با خبر بودند و از خبر كشته شدن سروان قهرماني و ستون نظامي تحت امرش توسط كاظم خان كاملاً بي اطلاع بودند. از ورود كاظم خان به چادر نظامي سرهنگ جلوگيري نكردند.

 

لازم به توضيح است قبل از آنكه كاظم خان وارد چادر نظامي سرهنگ ثقفي بشود. بين خداكرم خان و كاظم خان هماهنگي لازم برقرار شده بود و خداكرم خان با تعداد زيادي از چريك هاي محلي مسلح اطراف قلعة علاء سنگر گرفته بودند و منتظر پيام كاظم خان  بودند تا دست به شبيخون بزنند.

 

كاظم خان به اتفاق جوان دلاور و تنومندي بنام ابراهيم فرزند شندر وارد چادر نظامي سرهنگ ثقفي  شد و براي سرگرم كردن او وارد مذاكرة تاكتيكي  شد . وقتي كه سرهنگ ثقفي براي خواب بهكيسه خواب نظامي رفته بود ، ابراهيم در يك حملة برق آسا گلويش را گرفت و طوري خفه اش كرد كه صدايي ازش برنيامد. اين اتفاق حدود ساعت 2 نيمه شب 27 شهريور 1316 اتفاق افتاد .

 

به دنبال  کشته شدن سرهنگ ثقفی و علامتی که کاظم  خان به نیروهای خداکرم خان داده بود شبیخون آغاز شد و نیروهای بهمئی برق آسا نظامیان را  مورد حمله قرار دادند ، این جنگ که 3 روز به درازا کشیده بود و طی این عملیات بیش از 300 نفر از نظامیان کشته شدند که با احتساب تعداد کشته های ستون تحت امر سروان قهرمانی طی 5 روز مجموعاً نزدیک به 400 نفر نیروی نظامی کشته و زخمی شدند .

 

و برای اولین بار بوده است که در تاریخ فتوحات ارتش رضا شاه در سرکوب عشایر ، شکستی به این درجه از وسعت به ارتش رضاخانی تحمیل شده بزرگ که ضعف ارتش را بازگو می کرد ، گمنام باقی بماند . متاسفانه بعد از شهریور 20 و که سال 73 شروع به تحقیق کردم تحت تاثیر یک سری  ملاحظات قرار گرفتم و از آن صرفنظر کردم . اما همواره احساس نوعی غذاب وجدان می کردم .

 

س : آخر غائله به کجا انجامید ؟! آیا ارتش رضاشاه دست روی دست گذاشت ؟ یا اینکه حوادث دیگری بوقوع پیوست :

در آن واقع بیش از 180 نفر از نیروهای محلی خداکرم خان نیز کشته شدند . نیروهای نظامی در تاریخ 30/6/1316 کاملاً منهدم شده بودند . خداکرم خان پس از این رخداد همراه ایل منطقه علاء را ترک کردند و در کوههای صعب العبور سیروک و سرقوچ پناه گرفتند ، جایی که امکان هیچگونه دسترسی به آنها وجود نداشته است .

 

لشکر اهواز حسب الامر دستور رضاخان ماموریت پیدا می کند که غائله را پایان بدهد . ستون های نظامی با ادوات توپخانه و هواپیما وارد منطقه علاء شدند . شهریور به آخر رسیده بود و امکان زندگی در ارتفاعات سیروک و سرقوچ به علت بارش برف سنگین هم برای دام ها و هم برای مردم غیر ممکن شده بود . تمام راههای مواصلاتی توسط نیروهای نظامی بسته شده بود . مردم در یک وضعیت اسفناک و دردناکی قرار گرفته بودند . هرگونه امکانی برای خریدن علوفه و غلات از اقوام همجوار غیرممکن شده بود . احشام در معرض تلفات سنگین بودند و گرسنگی مردم را از پای درآورده بود. ارتش با نهایت بی رحمی ایل بهمئی را در محاصره شدید اقتصادی قرار داده بود . آتش توپخانه و پرواز هواپیما و بالگردها که برای اهالی تازگی داشتند باعث رعب وحشت آنها شده بود . همانگونه که در مقدمه نخست عرض کردم ، ایل بهمئی مردمانی سختکوش و پرطاقت هستند ، علیرغم همه این مصائب و بدبختی هایی که به آنها وارد شده بود جانانه از خان حمایت می کردند و همه هزینه را با جان و دل می خزیدند . سرهنگ علی زرهپوش که به عنوان جانشین سرهنگ ثقفی منصوب شده بود نهایت شقاوت و بی رحمی را در حق این مردمان ساده دل روا داشت . یک  فروند از هواپیماهای نظامی توسط چریک های محلی سرنگون شد و توپخانه بدست دلیر مردی به نام گل محمد به تصرف مردم  درآمده بود . اسلحه و مهمات نیروهای خداکرم خان در حال تمام شدن بود و روز به روز بر تعداد نظامیان اضافه می شد . هم ارتش متاصل شده بود و هم مردم توانشان به تحلیل رفته بود .

 

سرهنگ زره پوش به خداکرم خان پیشنهاد صلح می دهد و فرمانده لشکر خوزستان پشت کلام الله مجید تامین نامه ای را امضاء می نماید که به موجب آن عفو عمومی صادر خواهد شد و به خداکرم خان و اهالی تامین جانی می دهد در 15 بهمن 1316 خداکرم خان به اتفاق فرزند برومندش یوسف خان تسلیم می شوند . اما تامین نامه فقط دستاویزی بود که خان را دستگیر نمایند و در نهایت شقاوت با این بهانه که خان باید به دیدار فرمانده لشکر برود او را  از منطقه خارج و در منطقه ای به نام (چل پله کان ) بین روز زرد و رامهرمز از پشت هدف گلوله قرار دادند و به حیات آن حماسه ساز نام آفرین پایان دادند .

 

پس از قتل خداکرم خان بیش از 70 نفر از محرکین و روسای طوایف علاءالدینی در یک دادگاه تشریفات نظامی محاکمه و به چوبه دار سپرده شدند. ، سرهنگ خان پدر خداکرم خان که در زندان لشکر اهواز حبس بود را بطور فجیعی به قتل رسانیدند ، فرج الله  خان ، کاظم خان و یوسف خان را نیز به قتل رسانیدند ، تنها کسی که سالم در رفته بود گل محمد فاتح توپخانه بود و ارتش برای سرش جایزه گذاشته بود وی نیز پس از 2 سال جنگ و گریز سرانجام توسط یکی از اهالی کشته شد . تنها وراث بجامانده از خداکرم خان همسرش با ۳ دختر و يك پسر  بنام  فتح اله خان که 3 ماهه بود . که راز زنده ماندن آنها بیشتر به معجزه شبیه است .فتح الله خان هم اكنون در قيد حيات و از مردان نيك روزگار است - خدايا به سلامت دارش - و نوه خداكرم خان آقاي نصرت ايزد پناه است كه در شركت گاز استان به عنوان مدير به تلاش صادقانه مشغول است.

 

س : بسیار مهیج و پرحرارت و مستند به شرح موضوع پرداختید ، آنگونه که من احساس کردم ؛ گویا شما سالها با خداکرم خان همراه و همساز بوده اید ، از طرفی صفحات روزنامه محدود است و از طرف دیگر بسیار مایلیم که حرف های شما را که عموماً تازگی دارند را بیشتر بشنویم و لذت ببریم ، اما چاره ای نیست و باید سوال پایانی را مطرح کنم و آنهم این است که جمعبندی نهایی خود شما چیست ؟!

ج – من شورای فرماندهی و در راس آنها خداکرم خان ، کاظم خان ، خدارحم خان ، گل محمد ، کاید صفدر و ابراهیم را در حد نابغه می شناسم . من فرصت نکردم بیشتر در مود آنها توضیح بدهم و خوانندگان شما از دانسته های من بی اطلاع هستند و بخاطر اینکه ذهن آنها دچار پیشداوری نشود به همین اختصار بسنده می کنم . در مجموع آنها آدم های بسیار باهوشی بودند و می دانستند که تامین نامه ای که فرمانده لشکر اهواز امضاء کرده بود و در قرآن گذاشته بود . قابل اعتنا نیست آنهامی خواستند خود را فدا کنند تا به ایل و مردم بی نوا بیش از این آسیبی نرسد . من عمل آنها را در راستای از خود گذشتگی و نجات ایل تحلیل می کنم .

 

س : با سپاس بابت وقتی که به ما دادید .

من هم ممنون و سپاسگزارم .

 

 

انتهای پیام: و/آ

دیدگاه‌ها

میشود از شما خواهش کنم وقتی اطلاعات کافی در دست ندارید اطلاعات را در سایت و وبلاک ومحیط مجازی قرار ندهید. بعد از محمدحسین خان هرکسی خان یک منطقی بود وتنها کسی که ایل بیگی تمام مناطق رو گرفت حسین خان بود نه سرهنگ خان.بعدشم تا جایی که ما تو منطقه زندگی کردیم سرهنگ خان خانی نکرده بود
عامل اتحاد ایل بهمیی برای جنگ بارضاشاه در روستای اعلا مرادفرزند مجید از روستای شون بچه بوده است.مجید قبلا خودش بخشداارایل بهمیی برای جمع آوری مالیات بوده است.ناگقته نماند مرادجز 70نفری بوده که در اعلا اعدام شدند.امروزه بایدبرای قیام ایل وکشته شدگانش (شهیدان ایل بهمیی)همایش برگزار نماییم.تا روشن شود که ایل بهمیی شجاع ترین مردمان درایران زمین هستند.
سلام عالی بود امیدوارم بتوانم گزارش کاملی تهیه کنم و در روزنامه کشوری چاپ کنم در صورت امکان تماس بگیرید 09166033873علی بهوندی

دیدگاه شما

CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
http://khabarlendeh.ir/
http://sobhezagros.ir/
آفتاب جنوب
پایگاه اطلاع رسانی شهرستان چرام
خبر دیشموک